نرجس سادات موسوی| آفتاب از پشت ابرها بیرون زده بود و دستهای یخزده ما تازه جان گرفته بود. همه برای استقبال آماده شده بودند تا هواپیما بنشیند و حق میزبانی را به بهترین شکل به جا آورند. باصفا بود و دوستداشتنی، آفتاب حسابی صورت پرچین و چروکش را سوزانده بود، لباس بختیاری تن کرده بود و شوق و ذوق بسیار صورتش کاملا مشخص بود.
همیشه تیم ریاست جمهوری دخترک یا پسرکی را برای عرض خیرمقدم انتخاب میکرد اما اینبار پیرزنی روستایی و باصفا به استقبال آمده بود.
قیافهاش برایم آشنا بود توی صورتش ریز شدم و غرق در چروکهای صورتش، شناختم، بیبی گل بود همان پیرزن روستایی. همانی که سال گذشته جلوی ماشین رئیسجمهور ایستاد و خواستهاش را مطرح کرد
پس از سفر قبل، با دستور آقای رئیسی تیم دولت برای ساخت خانه و کمک به بیبی گل دست به دست هم دادند و او را به آرزویش رساندند.
امروز پس از یک سال و نیم از دیدار گذشته، بیبی گل راهی فرودگاه شده بود تا به رسم ادب از رئیس جمهور تشکر کند.
با همان ذوق دیدار گذشته، خوشآمدی گفت و برای آقای رئیسی و همراهانش دعای خیر کرد، این دعای خیر بدرقه تیمی است که سخن یک پیرزن را از قلب لبد در چهارمحال و بختیاری شنید و برای او و ۴۲ خانواده دیگر خانه ساخت. شیرینی آن دیدار و اجابت درخواستش هنوز زیر دندان پیرزن روستایی مانده بود.
پایان پیام/